و بگریزم. از همه و بیشتر از خودم. چوب حراج بزنم به داشتههای اندکم و کمی پیش از فجر در جادهای ناآشنا جاری شوم. بیهدف، بیمقصد، تنها بهقصد رفتن، نه رسیدن. که آفت زندگی رحل اقامت افکندن است. بگریزم و عبور کنم. عبور کنم از شهرها، قریهها، دشتها، رودها، کوهها و زمین فرشم باشد و آسمان سقفم. بگریزم تا فراموش کنم. تا فراموشم کنند. از یادها بروم. انگار کن که مُردهام. بیا بریم به مزار ملّا ممدجان
خدایا رحم کن بر من پریشانوار میگردم
در باب قصد و مقصد و مقصود
بگریزم ,کنم ,عبور ,زمین ,فرشم ,کوهها ,عبور کنم ,زمین فرشم ,و زمین ,کوهها و ,فرشم باشد
درباره این سایت