کیپ تا کیپ نشسته بودیم گِردِ سفره. سبدهای کوچک سبزی بود و پنیر و برشهای نامنظم نان سنگک. کمی آنسوتر جوانکی رو به پیر فرتوتی که مقابلش، سوی دیگر سفره نشسته بود با التماس میگفت: تو را به خدا آبرویم را نریز. نفهمیدم، اشتباه کردم؛ نمیدانستیم چه شده و چه خبط و خطایی کرده و همانطور که زیر فشار فضولی له میشدیم لقمه میگرفتیم. ما آدمهای پارهپورهای بودیم مثل او، شاید پستتر از او. فرقش این بود که او زبان به اعتراف و اعتذار باز کرده بود و ما همچنان در کار نشخوار بودیم.
بودیم ,کیپ ,سفره ,کرده ,نشسته ,میگرفتیم ,بود و ,میگرفتیم ما ,ما آدمهای ,لقمه میگرفتیم ,میشدیم لقمه
درباره این سایت