محل تبلیغات شما

زنی نشسته بود روی صندلی عقب تاکسی، با دختر و پسر خردسالش. من هم کنارشان. یعنی مسافر آخر بودم که تا رسیدم راه افتاد و هنوز دنده‌ی یک به دو نرسیده بود که کرم‌ریختن پسرک شروع شد. روی صندلی بالا و پایین می‌پرید و خودش را می‌انداخت روی خواهرکش و صدای او هم در می‌آمد و نق می‌زد. و راه‌کار مادر چه بود؟ سقلمه‌زدن به دختر که هیس، نکن. ندیدم به پسرش حرفی بزند و اخمی کند. این وسط من خسته و کلافه بودم و بی‌جان. ضربات گاه‌به‌گاه حضرت را تحمل می‌کردم و چشم دوخته بودم به بیرون که از ما می‌گذشت، یا ما می‌گذشتیم از آن. گو این‌که تاریک بود و چیزی نمی‌دیدم اما خب، کار دیگری هم نمی‌توانستم بکنم. فکرم مشغول خانه پدری بود که کمی قبل از شال‌و‌کلاه‌کردن، نشسته بودم یک‌گوشه و پدرم را دید می‌زدم که نشسته بود روی مبل تک‌نفره و با چوب‌سیگارش ور می‌رفت. صورتش پر بود از چین و چروک و پاها و دست‌هایش لاغر و استخوانی. ماتم برد راستش. دلم می‌خواست بغلش کنم و بگویم کی این‌قدر پیر شدی پدر؟ اما به جای این کار به دینم ادامه دادم. که میان من و پدرم دیوار ضخیم و بلندی است که تا ثریا می‌رود و شوربختانه بنّای این دیوار هم خودش بوده. گیرم چهار پنج تا آجر هم من داده باشم دستش. هر چه هست بالارفتن از این دیوار یا نقب‌زدن زیر آن، از من برنمی‌آید. جربزه‌ی همچه‌کاری را ندارم.
مادرم هم که گفتن ندارد. بعد از تصادف آن سال نحس و بعدتر، انواع و اقسام بیماری و جراحی و دوا و درمان، کلکسیونی است از درد و آخ و اوخ‌. خیلی که به این ماجراها فکر می‌کنم چیزکی در سینه‌ام می‌جوشد، خصوصا این‌که با راه و رسم زیستنم ماتمی شده‌ام در زندگی‌شان و دردی بر دردهاشان اضافه کرده‌ام، که یعنی قوز بالای قوز.
و خلاصه که این‌طور و همین.

بیا بریم به مزار ملّا ممدجان

خدایا رحم کن بر من پریشان‌وار می‌گردم

در باب قصد و مقصد و مقصود

هم ,روی ,دیوار ,نشسته ,این‌که ,قوز ,این دیوار ,بود که ,که تا ,و پدرم ,نشسته بود

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها